Daisypath Anniversary tickers

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

انتظار

سلام دوستان عزیزم
خیلی وقته ننوشتم ولی دیگه نوشتنم نمیاد اینجا قرار بود محلی باشه تا روزهای که تو این راه میگذرونم و خاطراتمونو توش بنویسیم ولی الان بعد از حدود یکسال و نیم از اپلایمون هنوز هیچ اتفاق خاصی نیفتاده بعد از 9 ماه از فرستادن مدارک به دمشق یه نامه پیگیری زدیم و بعد از حدود دوهفته یه اینپراسس الکی شدیم وبعد از اون هنوز هیچ هیچ هیچ هیچ .....و نمی دونم قرار بیافته یا نه ؟
از دست این کانادیی ها خیلی شاکیم چون اون موقع می تونستم به انگلیس و استرالیا مهاجرت کنم ولی گول این ادمای دروغ گو رو خوردم . و الان هر روزم داره با حسرت سپری میشه . هیچ وقت این روزهای رفته برام بر نخواهد گشت و کسی نیست خسارت این روزها رو به من بده .
ولی الان چرا نوشتم یه متنی رو تو یکی از وبلاگهای دوستان مهاجر(سپیده عزیز در نیوزلند) دیدم خیلی زیبا بود ولی تلخیش هنوز تو دهنمه ولی می خوام اینجا باشه تا هر روز ببینمش واستوارتر از قبل دنبال راهی برای رهایی از این جهنم باشم .

دیروز بعد از چند دقیقه که طعم ادامس ام تموم شد از شیشه ماشین پرتش کردم بیرون !

امروز بعد از چند دقیقه که طعم ادامس ام تموم شد برای 1 ساعت و نیمه دیگه تحملش کردم و جوییدمش تا برسم خونه بندازمش توی سطل !

دیروز با سرعت 80 تا توی کوچه تنگ گاز می دادم و می دونستم اگر تند نرم و جلوی همه نپیچم هیج وقت کسی بهم راه نمی ده و نمی رسم !

امروز سر همه چهار راه ها و خط های عابر پیاده به همه راه دادم !

دیروز وقتی زنگ زدم اژانس بگیرم اول پرسیدم چقدر می شه چون مطمئن بودم راننده بفهمه ناواردم دو برابر ازم پول می گیره !

امروز چشمام رو بستم و کارت ام رو دادم به راننده تا پول تاکسی رو حساب کنه!

دیروز وقتی از صاحب کافه خواستم برام چایی رو کمرنگ بریزه تقریبا پرتش کرد جلوم !

امروز وقتی چایی سفارش دادم عوضش یه چایی و یه لبخند و یه نوش جان گرفتم !

دیروز که رفتم بانک نفر 345 ام بود و نفر 178 ام داشت کارش انجام می شد!

امروز اصلا نرفتم بانک و با یه تلفن 2 دقیقه ای کارم انجام شد!

دیروز که رفتم خرید، فروشنده لباس رو از دستم گرفت و گذاشت سرجاش گفت برو هر وقت قیمت ها دستت اومد بیا !

امروز که رفتم خرید فروشنده بهم لبخند زد و ازم خواست اگر کمکی می تونه انجام بده حتما بهش بگم !

دیروز هرجا پلیس و گشت می دیدم سعی می کردم راهم رو کج کنم و کلی ترس و لرز داشتم!

امروز هرجا پلیس می دیدم لبخند می زدم !

دیروز یه کم پولی رو که داشتم توی کیفم محکم بغل کرده بودم و سریع دربست گرفتم تا برسم خونه!

امروز با همون پول ها بی خیال راه می رفتم و اصلا فراموش کرده بودم که پولی همراهم هست.

دیروز که رفتم فرودگاه انگار رفته بودم مهمونی عروسی همه لباس مهمونی هاشون رو پوشیده بودند و از ارایشگاه اومده بودند !

امروز که رسیدم فرودگاه همه لباس های راحت پوشیده بودند و ساده ساده بودند!

دیروز توی شهر خودم بودم ! شهری که یه عمر توش زندگی کردم و از هرجایی برام اشنا تره !

امروز توی شهری هستم که چند وقتیه توش زندگی می کنم و هنوز برام غریبه است!

دیروز طرف ام هم زبون های خودم هم وطن های خودم بودند !

امروز طرف ام ادم های مختلف از جاهای مختلف دنیان ! با فرهنگ های مختلف ! حتی گاهی زبون هم رو هم نمی فهمیم ...

نمی دونم این تفاوت دیروز و امروز از کجا میاد ! مردم ! فرهنگ ! دولت ! هر سه ! هیچ کدوم ! .... نمی دونم .. ولی کاش می شد حداقل یه مقصر پیدا کرد !!

پی نوشت: من هیچ وقت ادامس ام رو از شیشه ماشین پرت نمی کنم بیرون .. :)