Daisypath Anniversary tickers

۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

راهی دیگر

سلام دوستان عزیز
اول از همه سال میلادی جدید رو به همه دوستان تبریک میگم و سالی سرشار از اتفاقات خوب برای همه ارزو میکنم.
در این چند وقت کلی اتفاقات عجیب افتاد که ما همه رو به فال نیک گرفتیم و تصمیم سختی رو برای زندگیمون گرفتیم . به جای کانادا فعلا راهی پرتغال شدیم بله دقیقا بعد از پست قبلی که خیلی ناامیدانه نوشته شد یکی از اساتید دانشگاه لیسبون پرتغال به همسرم یه ایمیل زد که اگه هنوز می خوای بیایی سریع خبر بده تقریبا 23 مهرماه بود . البته اینم بگم که همسرم خیلی وقت بود که دنبال پذیرش تحصیلی بود . که بالاخره اینجا برامون مهیا شد . ولی بدون فاند وبا هزینه شخصی اینجاش ریسک بزرگی بود که با این شرایط مالی دنیا و همچنین بی پولی خودمون این ریسک رو بکنیم . ولی خوب ما دل به دریا زدیم و برای رسیدن به ارزوهامون این راه رو انتخاب کردیم امیدوارم که نتیجه خوبی داشته باشه . الان تقریبا 1 ماه و دو هفته میشه که همسرم در شهر لیسبون پرتغال بسر میبرند ومن ودخترم تنها شدیم . قرار بود خیلی سریع من و دخترم هم به همسرم بپیوندیم ولی از انجا که در ایران اتفاقات عجیب زیاد میافته و به طبع اونم تمام سفارتیها با ما بدبختها چپ میشند هنوز نتونستیم ویزا بگیریم و امیدوارم هر چه سریعتر ویزای ما هم درست بشه که دیگه نه ما و نه همسرم تحمل دوری بیش از این رو نداریم .
بخش بعدی خبر هم برمگیرده به اوضاع جدید پرونده های 38 شغله ها که چند وقتیه اتفاقات خوبی داره براشون میا فته . در این سیر پرونده ما هم به ورشو منتقل شده و امیدوارم این قطار هر چه سریعتر به سر منزل مقصود برسه .
برای همه شما دوستان خوب ارزوی موفقیت و پیروزی دارم .

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

انتظار

سلام دوستان عزیزم
خیلی وقته ننوشتم ولی دیگه نوشتنم نمیاد اینجا قرار بود محلی باشه تا روزهای که تو این راه میگذرونم و خاطراتمونو توش بنویسیم ولی الان بعد از حدود یکسال و نیم از اپلایمون هنوز هیچ اتفاق خاصی نیفتاده بعد از 9 ماه از فرستادن مدارک به دمشق یه نامه پیگیری زدیم و بعد از حدود دوهفته یه اینپراسس الکی شدیم وبعد از اون هنوز هیچ هیچ هیچ هیچ .....و نمی دونم قرار بیافته یا نه ؟
از دست این کانادیی ها خیلی شاکیم چون اون موقع می تونستم به انگلیس و استرالیا مهاجرت کنم ولی گول این ادمای دروغ گو رو خوردم . و الان هر روزم داره با حسرت سپری میشه . هیچ وقت این روزهای رفته برام بر نخواهد گشت و کسی نیست خسارت این روزها رو به من بده .
ولی الان چرا نوشتم یه متنی رو تو یکی از وبلاگهای دوستان مهاجر(سپیده عزیز در نیوزلند) دیدم خیلی زیبا بود ولی تلخیش هنوز تو دهنمه ولی می خوام اینجا باشه تا هر روز ببینمش واستوارتر از قبل دنبال راهی برای رهایی از این جهنم باشم .

دیروز بعد از چند دقیقه که طعم ادامس ام تموم شد از شیشه ماشین پرتش کردم بیرون !

امروز بعد از چند دقیقه که طعم ادامس ام تموم شد برای 1 ساعت و نیمه دیگه تحملش کردم و جوییدمش تا برسم خونه بندازمش توی سطل !

دیروز با سرعت 80 تا توی کوچه تنگ گاز می دادم و می دونستم اگر تند نرم و جلوی همه نپیچم هیج وقت کسی بهم راه نمی ده و نمی رسم !

امروز سر همه چهار راه ها و خط های عابر پیاده به همه راه دادم !

دیروز وقتی زنگ زدم اژانس بگیرم اول پرسیدم چقدر می شه چون مطمئن بودم راننده بفهمه ناواردم دو برابر ازم پول می گیره !

امروز چشمام رو بستم و کارت ام رو دادم به راننده تا پول تاکسی رو حساب کنه!

دیروز وقتی از صاحب کافه خواستم برام چایی رو کمرنگ بریزه تقریبا پرتش کرد جلوم !

امروز وقتی چایی سفارش دادم عوضش یه چایی و یه لبخند و یه نوش جان گرفتم !

دیروز که رفتم بانک نفر 345 ام بود و نفر 178 ام داشت کارش انجام می شد!

امروز اصلا نرفتم بانک و با یه تلفن 2 دقیقه ای کارم انجام شد!

دیروز که رفتم خرید، فروشنده لباس رو از دستم گرفت و گذاشت سرجاش گفت برو هر وقت قیمت ها دستت اومد بیا !

امروز که رفتم خرید فروشنده بهم لبخند زد و ازم خواست اگر کمکی می تونه انجام بده حتما بهش بگم !

دیروز هرجا پلیس و گشت می دیدم سعی می کردم راهم رو کج کنم و کلی ترس و لرز داشتم!

امروز هرجا پلیس می دیدم لبخند می زدم !

دیروز یه کم پولی رو که داشتم توی کیفم محکم بغل کرده بودم و سریع دربست گرفتم تا برسم خونه!

امروز با همون پول ها بی خیال راه می رفتم و اصلا فراموش کرده بودم که پولی همراهم هست.

دیروز که رفتم فرودگاه انگار رفته بودم مهمونی عروسی همه لباس مهمونی هاشون رو پوشیده بودند و از ارایشگاه اومده بودند !

امروز که رسیدم فرودگاه همه لباس های راحت پوشیده بودند و ساده ساده بودند!

دیروز توی شهر خودم بودم ! شهری که یه عمر توش زندگی کردم و از هرجایی برام اشنا تره !

امروز توی شهری هستم که چند وقتیه توش زندگی می کنم و هنوز برام غریبه است!

دیروز طرف ام هم زبون های خودم هم وطن های خودم بودند !

امروز طرف ام ادم های مختلف از جاهای مختلف دنیان ! با فرهنگ های مختلف ! حتی گاهی زبون هم رو هم نمی فهمیم ...

نمی دونم این تفاوت دیروز و امروز از کجا میاد ! مردم ! فرهنگ ! دولت ! هر سه ! هیچ کدوم ! .... نمی دونم .. ولی کاش می شد حداقل یه مقصر پیدا کرد !!

پی نوشت: من هیچ وقت ادامس ام رو از شیشه ماشین پرت نمی کنم بیرون .. :)


۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

اتفاق عجیب

سلام
این خبر رو تو وبلاگ دوستمون ترس و لرز در مونترال خوندم به نظرم خیلی مهمه همه بخونید دوستان
اتفاق عجیب برای پاسپورتها

۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

دنیای مجازی

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.
مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.
صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم.
گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو ... چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده
- عمو ... تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.
- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رواونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟
- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمیفهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتربزرگی بشم.پدرم سالهاست که زندانه...مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم راهمراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.
آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم...

بر گرفته از وبلاگ پرستاری کانادا

۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

اسباب کشی اجباری

به علت ف ی ل ت ر بودن اینجا مجبورم تو یه جای دیگه هم بنویسم البته اینجا منزل اصلی منه ولی بخاطر دوستام یه خونه دیگه هم اجاره میکنم .
http://nsdarya.persianblog.ir/

مهمونی ولیمه یونان

سلام دوستان گل
هفته پیش جمعه تو جمع دوستان وبلاگی و بعضا مهاجر دعوت بودم . وقتی اسم مهمونی اومد اصلا نمی تونستم خودمو از دیدن دوستان نازنینی مثل جلیله ؛ مانا ، محبوبه ، مصی ، نیوشا ، ساناز، فیروزه ، شایا، فریار ، هستی ، تانی، مژده ، اشرف ، روشنک ، سارا ، و بقیه دوستان که الان اسمشون به ذهنم نمی رسه ؛ محروم کنم . خلاصه اولش داشت یه کار ما موریتی هم برام درست میشد که برم تهران ولی متاسفانه اون نشد ولی من از رفتن دست برنداشتم و خودم دست بکار شدم وبرای جمعه بلیط هواپیما رو گرفتم تا حتما بتونم دوستای نازنینم رو ببینم . همونطور که فکر می کردم این جمع و این مهمونی عالی بود عالی . انقدر گفتیم و خندیدیم و از دیدن چهر های مهربون صمیمی و همفکر لذت بردیم . که فکر کنم تا اخر هفته هم هنوز از مستی این مهمونی مسرورم . اینجا جا داره از مانا عزیز که زحمتهای زیادی برای برنامه اون روز کشیدند تشکر کنم . دعا می کنیم خداوند هر چه زودتر مدیکال ایشون رو از اسمون بفرسته . و تشکر مخصوص هم از مهمون ویژه مون شایا جون که قبول زحمت کردند و تو مهمونی ما شرکت کردند .

یه اتفاق خوب دیگه که بانیش سارا جون هستند ایجاد یه گروه دوستان مهاجر کانادا تو فیسبوک بود . البته قبل از مهمونی من با تعداد کمی از دوستان اشنایی داشتم تو فیسوبک ولی بعد از این مهمونی جمع دوستان بیشتر و بیشتر شد و من افتخار دیدن دوستان بیشتری رو پیدا کردم مثل امیر اقا و مریم جون یادگار و خیلی از دوستان دیگه خلاصه این هفته خیلی هفته خوبی بود هم مهمونی رفتیم هم کلی دوست تو فیسبوکمون اضافه شد و ما تونستیم عکسای قشنگشونو ببینیم.

واما اخرین خبر این هفته که یکم اذیتم کرد همین موضوع پست قبلیم بود . به خاطر بحثها و جدالهای که تو فروم اپلای ابرود پیش اومد خیلی غصه خوردم به خودم قول دادم دیگه تو این مباحث شرکت نکنم البته اگه بتونم .چون متاسفانه ما هنوز نمی تونیم با هم دیگه بحث کنیم ولی مشاجره نکنیم . ولی با همه این تفاسیر من ساعت 5 نامه ام رو به وزیر و سفارت زدم و جواب اتوماتیکشم فورا اومد که اقا بهمن مفسرا در مورد ش توضیح دادن . ولی امید دارم به غیر از این جوابها جواب دیگه ای هم بگیریم .


تا سلامی دیگر بدرود

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

اعتراض به وزیر مهاجرت کانادا

سلام دوستان عزیزم
با کمک دوستان فروم اپلای ابرود می خوایم یه حرکت اعتراضی به عملکرد سیستم مهاجرتی کانادا ترتیب بدیم به این صورت که از همه دوستان که فدرالی (38 رشته) و کبکی که فایل دارند خواهش می کنیم در روز دوشنبه9/3/90 ساعت 5 بعدازظهر حداکثر تا ساعت 7 بعدازظهر این متن نامه رو به یک عنوان یکسان رو به وزیر مهاجرت و همینطور سفارت دمشق بزنیم و اعتراض خودمون نسبت به تاخیر های بوجود اومده اعلام کنیم امیدوارم این حرکت هماهنگ بتونه راهگشای مشکلاتمون باشه . از دوستان عزیز وبلاگی هم خواهش می کنم اطلاع رسانی کنید .
دوستان عزیز فقط دقت کنید نام و شماره فایل خودتون رو وارد کنید ممنون


CC: Damascus-im-enquiry@international.gc.ca

BCC: Dmcus-im@international.gc.ca

Re: requesting to ameliorate your service

Your reference: FILE NUMBER

Dear honorable Minster,

I, YOUR NAME, am hereby writing to complain about the abysmal service and indiscriminate response from Canadian immigration department in Damascus visa office.

I submitted my immigration file to Damascus visa office on DEFINITE DATE and received an email bearing my file number and mentioning my application will be finalized within 12 months time.

Also, in that email, the migrants were strongly urged to use the following months not YEAR to gather information to be able to cope with living and working conditions in Canada.

During the time, the applicants have closely monitored the procedure in Damascus office and temporized any new changes in their lives.

For the time being, it has been observed that some files for after June the 26th, have received medicals which, from my angle, is completely unfair and arbitrary and raised concerns among those who have lodged their files in the FAST TRACK category more than 2 years ago.

However, if the applications prolong beyond this time, it could persuade the immigrants to take on new responsibilities or may pressure them to go under unnecessary strain and stress.

Therefore, it has made me wondered whether you can provide some sort of information on the processing time for the FAST TRACK applicants since I do believe that the immigration department should Feel responsible toward all applicants and keep its promise as well.

Your prompt attention to my request is highly appreciated.
Yours sincerely,

CC:
· The Honorable Minister of Citizenship, Immigration and Multiculturalism
· Damascus visa and immigration office

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

روزت خجسته باد


مهربانترین بودی

فداکارترین بودی

صبورترین بودی

داناترین بودی

آغوشت امن ترین بود

و دستهایت نوازشگرترین

لبخندت زیباترین بود

و کلامت تاثیرگذارترین

بی آلایش ترین بودی

نگاهت پرمهرترین بود

و احساست پاک ترین

بخشنده ترین بودی

با گذشت ترین بودی

بهترین بودی...

هنوز هم وزن حضورت در لحظه لحظه زندگیم جاریست

همچنان گرمابخش وجودم

آرامش دهنده قلبم

و می دانم که هستی

اطمینان دارم که هستی

صبور و آرام و امیدوار...

و باز هم دعای خیرت را بدرقه راهمان مینمایی

روزت خجسته باد

نمیدانم از کدامین سوی آسمان مرا مینگری

نمیدانم کدامین نقطه نورانی آسمان شبی

نمیدانم با کدام نسیم همراه میشوی

با کدام ترانه ی هستی هم آواز

اما میدانم که میشنوی

حتی سکوتم را میشنوی

روزت خجسته باد مادر آسمانی من

و روحت شادمان و رها.....رها.....

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

نامه پیگیری

سلام دوستان عزیز
بعد از مدتها دوباره اومدم . اخه اصلا دست ودلم به نوشتن نمیره با این اوضاع و احوال سفارت کانادا که انگار 2سالی هست که همشون تو خوابند. .حال و روز زندگیمون اصلا خوش ایند نیست و تعریفی ندارم
الان که اومد برای اینه که به فراخوان براتون بنویسم .
دوستان تو اپلای ابرود خیلی دنبال نوشتن نامه اعتراضی هستند که منم باهاش موافق بودم و لی با خوندن پست مامان دریا عزیزبه این نتیجه رسیدن که اعتراض کارگشا نخواهد بود و حقی رو برای ما به ارمغان نمیاره . بلکه یه نامه درددلی برای دوستان بی بی سی و صدای امریکا شاید بتونه صدای ما و ناله ما رو به گوش جمعی از دوستان حقوق بشری برسونه تا شاید اونا صدای ما رو بشوند و دلشون برای این بلا تکلیفی و حیرونی ما بسوزه . و یه حرکتی بکنند . پس دوستان خواهش می کنتم هر کدومتون جداگاه یه متنی رو برای بی بی سی و صدای امریکا بنویسید و بفرستید . شاید شاید یه فرجی بشه . ممنون از همتون


۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

میزگرد استان بریتش کلمبیا

سلام دوستان عزیز
دوستان خوبمون خورشید و شب عزیز در این وبلاگ:


میزگردی مجازی رو فراهم نمودن تا امکانی باشه برای پاسخگویی به سوالات مهاجرین عزیز استان بریتیش کلمبیا.

ضمن تشکر از این دوستان، امیدوارم خیلی ها پاسخ سوالات و ابهامات خودشونو از این طریق بگیرن

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

میزگرد مهاجرت

سلام دوستان خوب
یه ایده خوب از دوستان خوبمون خورشید شب مهاجرعنوان شده که به نظر من استقبال خوب نبود . برای همین گفتم منم اطلاع رسانی کنم تا این میزگرد قشنگتر و سریعتر برقرار بشه .

این میز گرد اینترنتی با دوستان مقیم در کانادا است ، که به تفکیک استان انجام خواهد شد و همه ما منتظران می توانیم سوالات خود را مطرح کنیم و این دوستان با هماهنگی خورشید شب مهاجر پاسخ خواهند داد.در همین جا از خورشید و شب عزیز و همه دوستانی که در این زمینه یاریمان خواهند داد ، سپاس ویژه دارم.

برای توضیحات دقیقتر توضیح دقیق آن را می توانید در این لینک بخوانید...

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

سالگرد عقد

امروز سالگرد عقد من وهمسرمحترم هست درست در روز 29 دی سال 84 ساعت 4 ما به عقد هم دراومدیم در منزل برادر عزیزمن چون من دوست نداشتم تو محضر عقد کنیم . ( آخه خونه داداشم خیلی بزرگه ) . الان از این پیوند خیلی خوشحالم همسرم نمونه است و یه دونه است . انروز چون هنوز خوب نمیشناختمش خیلی اضطراب داشتم هنوز دودل بودم ولی خانوادم ازش مطمئن و راضی بودن منم به حمایت اونها راضی شده بودم . و الان خیلی ازشون ممنونم که همچنین انتخابی برام کردند . البته نه اینکه خودم دوستش نداشتم ولی خوب نمیشناختمش و خیلی میترسیدم .
اتاق عقد رو خورم طراحی کردم با تور وگل طبیعی خیلی زیبا شد و سفره عقد با قطعات سفالی رنگآمیزی شده و تورو ساتن های صورتی (البته سفره نداشت با میزهای کوچکی تمام قطعات رو کنار هم چیده بودیم ) و یه کیک بزرگ سه طبقه که اونم با گل طبیعی تزیین شده بود خیلی قشنگ بود لباسم هم صورتی و زیبا بود خلاصه همچی به هم میومد . و من راضی بودم . البته از کل روز راضی نبودم آخه همیشه ادمهای باید باشند تا روزهای زیبا رو بهم بریزند .
الان 5 سال از اون روز میگذره و من خوشبختم روزها و شبهای زیبای رو با هم گذروندیم بدون هیچ تشنج تو زندگیمون البته با هم اختلاف داشتیم مشاجره کردیم ولی همیشه احترام همو داشتیم . خوشبختم با همسرم و دختر 2سال و 7ماهم و بخاطر تمام زیبایهای زندگیم خدارو شاکرم .
می خوام همینجا از همسرم بخاطر تمام خوبیهاش تشکر کنم بخاطر همه گذشتهاش و مهربونیاش بخاطر تمام لحظات خوب با هم بودنمون خیلی دوستت دارم .

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

احساس من

غصه و گریه و تنفر و بیگانگی و تنهای اینا همه احساساتی که من الان دارم . غصه می خورم به خاطر کشورم و مردمش که بهشون یاد داده شده( البته بعضی ها یاد گرفتند ) از کار فرار کنند ، دروغ بگن ، سر هم گول بزنند، از هم سو استفاده بکنند و به این کارشون هم افتخار کنند .

گریه می کنم به خاطر خودم و انسانهای امثال خودم که بین این آدما گیر افتادیم. کار می کنیم به حد خودکشی و کسی نمی بیندمون ولی باز نمی تونیم که کار نکنیم . ( این موضوع امروز منو به گریه انداخت برای خودم و مردمون اشک ریختم و گریه کردم آخه وقتی از کار می رم خونه از پا و دست کمر افتادم و جونی برام نمونده ولی کسانی هستند که با بستن چند تا پاکت هم خسته میشن و روزانه 2 ساعت استراحت می کنند و 1 ربع کار اونها هم خسته میشن و ناراضیند از همه چی . من اینجا چیکار می کنم ) .

احساس بیگانگی می کنم چرا که روحیات خودم با اینا متفاوت می بینم شاید زبانم باهاشون یکی باشه ولی روحم باهاشون بیگانه است . نمی دونم بعضی وقتا فکر می کنم شاید اونا درست فکر میکنند و من ادم احمقی هستم نمی دونم خدایا کمکم کن خدایا اشکامو ببین ، خیلی دلم شکسته خیلی .

احساس تنهای میکنم چرا که کسی نیست براش حرف بزنم درددل کنم بنالم شکوه کنم گریه کنم و دلیلشو براشون بگم .

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

خبر جدید خبر جدید

بر اساس ایمیلی که از طرف اداره مهاجرت کانادا در دمشق به آقای علی مختاری شرکت کنپارس رسیده است .
این اداره هم اکنون در حال بررسی پرونده های است که فایل نامبر اول خود رو در مارچ 2009 گرفته اند . نه فیال نامبر دوم یا زمان رسیدن مدارک به دمشق. پس می تونیم کلی خوشحال باشیم که یه 4 ماهی جلو افتادن و اون اختلاف نظر های که در این مورد بود حل شد . اینم لینکش
و اگه اینا با همین سرعت پیش برن ما امیدواریم که برای تابستان 2012 بتونیم کانادا باشیم .
پی نوشت :در مورد اون "خبر خوب یا بد " باید بگم فعلا هیچ جوابی ندادیم و زبانا موافقت کردیم و مثلا دنبال دانشگاه و کارامون هستیم و در اینحال دنبال دلیلی می گردیم تا یک سال دیگه این پرونده( شروع دوره دکترا) رو عقب بندازیم بلکه تا اون موقع وضعیت پرونده کانادامون درست شده باشه .
به امید خبرهای خوب برای تمام دوستان منتظر

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

شعار ژاپنی و ورژن ایرانی آن

شعار ژاپنی ها

A Great JAPANESE Proverb:
"If one can do it, U too can do it,

If none can do it, U must do it."



&

و ورژن ایرانی آن :




Its IRANIAN Version:
"If one can do it, let him do it.

If none can do it, why waste our time on it!!!!"