Daisypath Anniversary tickers

۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

ترک خانه

سلام
چقدر جالب دیشب اصلا به فکر این نبودم که امشب اخرین شب در این خونه خواهد بود . خونه ای سازمانی توی دانشگاه در یه منطقه خارج از شهر تقریبا نزدیک 4 سال و نیم ما اینجا زندگی کردیم . چقدر اینجا خاطره دارم خاطرات خوب اولین روزهای عشقمون خاطرات بزرگ شدن دخترکم، چه زود گذشت .همون ماههای اولی که اومدیم اینجا خدا فرشته کوچولومونو بهمون هدیه کرد .
الان همه وسایلمونو فروختم حتی این کامپیوتری که دارم باهاش مینویسم و فقط یه تعدادی از لوازم ضروری رو نگه داشتم .تا همه رو فردا که می خوام خونه رو خالی کنم تحویل بدم . ولی ما چقدر وسیله بیخود داشتیم که اصلا ازشون استفاده نمیشد با خودم عهد کردم وسیله اضافی نخرم فقط چیزهای رو بخرم که واقعا ضروری خواهد بود . اینجا قرار بود مسافر کاناد باشم ولی کانادا بد قولی کرد ما هم مسافر پرتغال شدیم. نمی دونم کی بالاخره من ایران رو ترک خواهم کرد ولی تا اون موقع دیگه خونه ای از خودمون نخواهیم داشت و با دخترکم مهمون خاله و دایی و اقاجون خواهیم بود . باز مثل دیشب خوابم نمیاد یعنی دلم نمی خواد بخوابم دلم می خواهد هر چه می تونم از کامپیوترم استفاده کنم . این سیستم از روزهای که من دانشجو بودم بامن بوده تا الان ،هر چند که حسابی قدیمیه ولی برای من پر از خاطره است.
1.5 ماه از این مدت رو بدون تو سپری کردیم و چقدر سخت بود . بعد از این کجاها زندگی خواهیم کرد . اینده چه بریامان به ارمغان خواهد اورد. روزهای دیگه از کجا بنویسم نمی دونم فقط امیدوارم خوب بنویسم و خوشحال باشم .

۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

قاطی

سلام
خیلی مسخره است. ساعت یک صبحه و من نشسته‌م ای‌ میل‌هام رو چک می‌کنم با اینکه می‌دونم که صبح حس بیدار شدن رو نخواهم داشت تازه تصمیم گرفتم اینجا رو هم به ‌روز کنم. هی مینویسم هی پاک میکنم انگار حرفم نمیاد ولی تو دلم پراز شکوه است . هنوز مسواک هم نزده‌ام و تند و تند دارم بیسکوئیت ساقه طلائی می خورم. هیچ دوستی برایم ایمیل نزده. فیسبوک که انگار همه خوابند .و کلاْ انگار الکی نشسته‌ام پای نت، منتظر یه چیزی ام که نمی‌دونم چیه؟ یعنی میدونم چیه ولی اخه از اینجا نمیاد که !!! ولی من نشستم اینجا انگار میترسم برم بخوابم . شاید اگه بخوابم زمان از دستم در میره یا نه اگه بخوابه زمان جا میمونه؟؟!!! نمی دونم فقط نمی خواهم این روزا انقدر تند تند برن . البته میگن وقتی سخت میگذره زمان طولانی تر به نظر میاد. سخت که هست ولی هر چی بیشتر بشه انگاره سختیش کمتر میشه ولی من نمی خوام اینجوری بشه نمی خوام ابهتش برام بریزه .بد جوری قاطی کردم نمی دونم دارم چی میگم شما هم نخواهید فهمید پس زیاد تلاش نکنید .