Daisypath Anniversary tickers

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

احساس من

غصه و گریه و تنفر و بیگانگی و تنهای اینا همه احساساتی که من الان دارم . غصه می خورم به خاطر کشورم و مردمش که بهشون یاد داده شده( البته بعضی ها یاد گرفتند ) از کار فرار کنند ، دروغ بگن ، سر هم گول بزنند، از هم سو استفاده بکنند و به این کارشون هم افتخار کنند .

گریه می کنم به خاطر خودم و انسانهای امثال خودم که بین این آدما گیر افتادیم. کار می کنیم به حد خودکشی و کسی نمی بیندمون ولی باز نمی تونیم که کار نکنیم . ( این موضوع امروز منو به گریه انداخت برای خودم و مردمون اشک ریختم و گریه کردم آخه وقتی از کار می رم خونه از پا و دست کمر افتادم و جونی برام نمونده ولی کسانی هستند که با بستن چند تا پاکت هم خسته میشن و روزانه 2 ساعت استراحت می کنند و 1 ربع کار اونها هم خسته میشن و ناراضیند از همه چی . من اینجا چیکار می کنم ) .

احساس بیگانگی می کنم چرا که روحیات خودم با اینا متفاوت می بینم شاید زبانم باهاشون یکی باشه ولی روحم باهاشون بیگانه است . نمی دونم بعضی وقتا فکر می کنم شاید اونا درست فکر میکنند و من ادم احمقی هستم نمی دونم خدایا کمکم کن خدایا اشکامو ببین ، خیلی دلم شکسته خیلی .

احساس تنهای میکنم چرا که کسی نیست براش حرف بزنم درددل کنم بنالم شکوه کنم گریه کنم و دلیلشو براشون بگم .

۱۴ نظر:

جلیله گفت...

نرگس جون کاملن درکت میکنم. نمیدونم باید چی بگم تا مرهم دردت باشه. فقط میتونم آرزو کنم مشکلاتت کمتر بشه به رویاهات برسی و آرامشو تجربه کنی.

مراق بخودت باش و سودا گلو ببوس

نیوشا گفت...

ما دوستای وبلاگی سراپا گوشیم.
لااقل من اینطورم.
پیام بده .لااقل حتی خصوصی.هرچه می خواهد دل تنگت بگو.

صحرا گفت...

سلام نرگس جان
غصه نخور عزیز دلم! مطمئن باش تو درستی و اونها احمقند...
امثال شما وقتی به یک جامعه آزاد برسند موفق تر از بقیه می شوند
فقط دلم از این می سوزه که اگر وطن خودمان درست و درمون بود طبیعتاً جای پیشرفت برای امثال ما خیلی بیشتر بود نسبت به جایی که زبان و فرهنگ و همه چیزشان متفاوت است و دوباره در این سن و سال باید از صفر شروع کرد.
آآآآآآآآآآآآآآآآه
مثلاً اومدم دلداریت بدم که احساست به من هم سرایت کرد (چشمک)

مامان دریا گفت...

جانا سخن از زبان ما می گویی

reza1100 گفت...

سلام نرگس جان
گاها نميشه بي خيال بود. اونوقت ميشه هميني كه تو الان شدي ...
من گاها كه اين موارد رو ميبينم به خودم ميگم بي خيال . ظرفيتشون همينقدره. لذا زياد انتظار ندارم از اينجا.
همين ديروز بود كه با توجه به اينكه به يكي از دفاتر اسناد رسمي بابت هزينه اعلام شده مشكوك شده بودم ، براي استعلام حق تحرير دفتر اسناد رسمي زنگ زدم قوه قضائيه و سازمان ثبت اسناد ، ديدم سگ ، صاحبشو نميشناسه.
با خودم راحت كنار اومدم. با خانمم كه گاها صحبت ميكنيم و مثلا رانندگي مردمي رو ميبينم كه باهاشون داريم زندگي ميكنيم (بلانسبت همه با شعورها و با فرهنگهاي مملكت ) به همديگه ميگيم واقعا لياقتشون يك جامعه جهان سومي و عقب افتاده هست و خدارو شكر ميكنيم كه حداكثر مدتي كه در بين اينها هستيم از 2 سال تجاوز نخواهد كرد.
رك و راست بگم ، مردم خوبي نداريم.يه مثال هم برات ميزنم كه همين ديروز باهاش برخورد داشتم:
تو ترافيك ميخواستم برم كنار جاده و راهنما زدم عقبي تا ديد من راهنما زدم گازشو گرفت اومد جلو . عقبيش همينطور . بعديش هم همينطور . من راهنما رو خاموش كردم و بدون راهنما پيچيدم و تونستم بيام كنار جاده. اين يعني چي ؟
اين يعني وقتي راهنما ميزني بياي كنار جاده در واقع داري ضمن اطلاع ، ازشون اجازه ميگيري. اما لياقت اجازه گرفتن هم ندارن و بايد بپيچي جلوشون.
ولش كن . بي خيال
شما دو تايي هم بريد خوش باشيد و به دو سال بعدتون فكر كنيد.كريسمس 2013 و نوروز 92 را در كانادا برگزار خواهي كرد.
خوش باشيد

نرگس گفت...

مرسی از شما دوستان خوبم( جلیله ، نیوشا ، صحرا و مامان دریا عزیز و آقا رضای گل ) ممنونم از همراهیتون .

محبوبه گفت...

نرگس جون نبینم ناراحت باشی گلم.....باید شاد باشی عزیزم . ما تازه جزء خوش شانس ها هستیم که تونستیم برای مهاجرت اقدام کنیم. بازم یه کورسو امیدی داریم که شاید یه روزی به یه زندگی تو یه جایی با فرهنگ بهتر برسیم. من جوونهای رو میشناسم که اونقدر آدمهای خوبین که نگو. ولی نه امتیاز مهاجرت میارن، نه پول کافی دارن که از طریق سرمایه گذاری برن، و نه یه فامیل پولدار که اونور دستشونو بگیره. من دوستانی دارم که فوق العاده انسان هستن و پسرشون هم سن پسر منه. و وقتی با حسرت به من میگن که خوش به حالت تو داری یه آینده ای برای پسرت درست می کنی...ما که نمی تونیم بریم، مجبوریم بچه هامونو همینجا بزرگ کنیم....
باید خدا رو شکر کنی عزیزم. که حداقل ما یه امیدی داریم. حالا دیگه هر چی خدا بخواد گلم. حیف تو نیست غصه بخوری؟؟؟؟؟ مراقب خودت باش. میبوسمت

نرگس گفت...

مرسی محبوبه جون کاملا حرفات درسته تحمل این محیط با همین فکر ممکنه ولی بعضی وقتا خستگی روزانه ،دوری از خانواده و تنهای باعث میشه تحملت تموم شه و به دیروز من دچار شی . ولی الان بهترم و می خوام خودمو برای روز 5 شنبه که سالگرد عقدمونه آماده کنم تا یه تجدید قوای باشه

اعظم گفت...

سلام نرگس جونم ما همه در خیلی بخشها باهات موافقیم. ولی چاره ایی نیست عزیزم. صبر کن. صبر.
مبارک باشه سالگرد عقدت . امیدوارم سال بعد تو کانادا یه جشن درست و حسابی بگیریم. (آرزو بر جوانان عیب نیست) البته اگر هنوز جوان به حساب بیایم. دختر قشنگت چطوره؟ بههمسر گت سلام برسون. 12 اسفندم جلسه بعدیه . امیدوارم ببینیمت.

مانا گفت...

ای وای نرگس جون تو رو خدا اینجوری خودتو عذاب نده .حیف اون اشکا نیست؟بابا به زندگی خوبی که داری به سودای گل و همسر مهربونت فکر کن و برس و بی خیال بقیه و ....من خیلی وقته این مدلی شدم چون نتونستم جامعه مو تغییر بدم چون این جامعه از من تلاش نمیخواد همه طلبکار هم میشن و جلوی پای آدم بیشتر سنگ میندازن پس انرژیمو سیو می کنم و برای چیزای دیگه که برام مفیده و آینده بهتری رو واسم رقم می زنه به کار می گیرم...

دیگه وجدان درد هم نمی گیرم.نرگس اول به خودت و خونوادت فکر کن .به قول خودت به یه سفر نیاز داری برو تا مثل من شارژ بشی.قدم در راه پر مخاطره ای گذاشتیم و چاره ای جز موفقیت هم نداریم....
به همسرت سلام ما رو برسون و سودا رو یه بوس محکم ازون بوسایی که جیغش در بیاد بکن
شاد باشی همیشه

کمال گفت...

همدلی من رو پذیرا باشید
http://dadras21.blogspot.com/2010/11/blog-post.html

اعظم گفت...

نرگس جون بهتر شدی عزیزم
اوضاع مهمونی فردا خوب ÷یش میره؟ ما رو بی خبر نذار گلم. به همسر گلت و دختر قشنگت سلام برسون

نرگس گفت...

ممنونم اقا کمال
مانای عزیزم مرسی که بهم سر زدی . ولی نمی تونم کارمو نکنم این ریس عزیز میبینه تا یه کار میده به من خیالش از بابت انجامش راحته یکسره برام خرده فرمایش دارند . منم سعی میکنم از کنرشون بگذرم ولی بعضی وقتا یهو نمیشه دیگه . ولی الان خوب خوبم ممنم
اعظم جون ممنون خانمی خوبه خوبم همه چی هم خوب پیش میره

شكوفه گفت...

نرگس مطمئن باش عده ي زيادي از آدم هايي كه تصميم گرفتند از اين مملكت برند علتش اين بوده كه فكر ميكردند حقشون بيشتر از اون چيزيه كه الان باهاشون رفتار مي كنند و حداقل خواسته شون اينه كه تلاش شون ديده بشه و مثل تو غصه ميخورند از ديدن آدم هايي كه محل كارشون صرفا تبديل به يك مهد كودك بزرگسالان شده كه صبح ميان و شب بعد از وقت اضافه كاري ميرن و بيشتر از ماهايي كه كلي هم كار مي كنيم حقوق ميگيرند فقط به خاطر اين كه توي اين سيستم رسوب كردند و سابقه ي كارشون زياده يا دوست و آشناي فلان كسك هستند. درد تو درد تازه اي نيست. خيلي از ماها بارها از اين مسئله رنجيديم. اما قدرت دست ما نيست متاسفانه و نميتونيم چيزي رو عوض كنيم.